نگارنده در مورد انواع نقوش محرابی تا کنون سه نظر متفاوت را دیده است. گروهی به معنای لغوی محراب پرداخته و معتقدند محراب همان مکان مقدس در مساجد است که با طاق قوسدار محل ایستادن امام جماعت در هنگام نماز است. در لغتنامههای فارسی نیز در برابر لفظ محراب نوشته است است: پیشگاه مجلس، صدر اطاق و مقصوره شاهنشین، جایی در مسجد که امام، نماز در آنجا گذارد.
به این ترتیب با توجه به شباهت انواع طرحهای محرابی بر روی قالیچههای کوچک که عموما اندازهی آنها نیز متناسب با اندام یک نمازگذار است گفته میشود سرمنشا طرحهای محرابی را باید در محراب مساجد جست. اما در سالهای اخیر نظریات جالب توجه دیگری در خصوص این نقش ارایه شده است که به عقیده بسیاری به جهت دلایل محکم و قوی از صحت بیشتر و قطعیتری برخوردار است. دکتر علی حضوری معتقد است تاریخ این نقش را باید در دوران بسیار کهن جستجو کرد و نام این نقش ما را به مطالعه سرمنشا آن هدایت میکند. وی معتقد است نقشهی مهرابی (با این نگارش و نه محرابی) همانطور که از نامش پیداست ریشه در آیین مهر دارد و سرآغاز آن را نیز باید در آن تاریخ جست. اساساً مهراب یعنی معبد مهری، همانطور که سرداب یعنی اطاق سرد یا گرمابه به معنی فضای گرم. مهراب در واقع همان جایی است که مهر (از آفریدگان اهورا و ایزد محافظ عهد و پیمان و فرشتهی فروغ و روشنایی) گاو را از پای درمیآورد که مکان آن دارای طاق قوسدار است. بنابراین در نظر او مهرابها در اصل همان مهرابههای آیین مهری هستند که در زمان زرتشتیگری و مسیحیت با آن خصمانه جنگیده شد تا بدانجا که آثار آن از روی زمین محو گردید. اما مهرابهها در دل غارها و در زیر زمین باقی ماندند و امروز آثاری از آنها را در برخی از تصاویر و حتی آیینهای خود میتوانیم ببینیم. به عنوان مثال به سه دلیل ورزش باستانی نیز ریشه در آیین مهری دارد:
۱- ورزش باستانی معمولا در مکانی گود انجام میشود که در معابد مهری قدیم نیز چنین گودالی وجود داشته است و این معابد یا در گودالها و یا در غارها بودهاند.
۲- معمولا مهرابههای قدیمی در کنار یک استخر آب یا چشمهای قرار داشته و ما میبینیم که ورزشگاههای باستانی یا همان زورخانههای قدیمی کنار یک حمام قرار داشته و دارند.
۳- در زورخانهها برای احترام به پیر یا استادی که وارد میشود زنگی را به صدا درمیآورند و مشاهده شده که در باقیمانده مهرابهها نیز یک زنگ بزرگ از زیر خاک پیدا شده است.
پرویز تناولی در بررسی نقش محراب و ارتباط آن با نمکدانهای عشایری ایران و همچنین انعکاس نقوش شبیه به آن بر روی انواع تاچههای بختیاری چنین مینویسد:
«قطع و برش نمکدانهای چوپانی بیارتباط با قالیچههای نمازی و یا محرابی نیست.
دربارهی چگونگی پیدیاش این شکل تا کنون عقاید زیادی منتشر گردیده است. بسیاری آن را برداشتی از نمای پوست حیوانات که اولین زیرانداز بشر بود دانسته و برخی هم آن را به ورودی غارهای محل زیست انسان اولیه تشبیه کردهاند. مسلم است که در ورای همه این فرضیهها حقیقتی نهفته و چنین شکل بنیادی ریشهای کهنتر از محراب مسجد دارد. اما این حقیقت را نیز نمیتوان کتمان کرد که فرشهای محراب و یا شکل محراب بر روی فرش در تمدن و فرهنگ اسلامی به اوج باروری خود رسیده است. این شکل به ویژه در قالیچههای عشایری و روستایی از جمله جانمازهای بلوچی شباهت بسیاری به نمکدانهای چوپانی دارد. این گونه قالیچهها از دو قسمت بدنه و گردنگاه شکل گرفتهاند. بدنه محل نشست و برخاست نمازگذار و گردنگاه محل سجدهی سر است اما جای سر باریک و در حد گردن است و این البته برای دوری از شباهت و صورتسازی است که در هنرهای اسلامی از آن اجتناب شده است.
اما دلیل همانندی نمکدانهای چوپانی به قالیچههای نمازی باید به علت احترام و تقدسی باشد که نمک نزد ایرانیان داشته است. انتقال این شکل بر روی تاچه نیز بیارتباط با رابطهی نان و نمک نیست زیرا تاچه محل نگهداری گندم و جو یعنی مادهی اولیه نان است که از برکات الهی است. بافندهی بختیاری نیز از علامت تقدس یا محراب استفاده کرده است و از این نشان که از دیرباز در مسجد و محراب و جانمازی و نمکدان و حتی صفحهآرایی کتابهای مذهبی استفاده شده و علامتی آشنا برای عموم بوده استفاده کرده است. آوردن اشکال مختلف بر روی منسوجات محفظهای و دستبافها باید قدمتی بسیار کهن داشته باشد. از همان زمان که بشر علاقمند به استفاده از پوست حیواناتی که شکار میکرد شد، به وصل و اتصال آنها نیز پرداخت و تکهدوزی را فراگرفت.»
پرویز تناولی همچنین دو نظریهی نسبتا مشابه در مورد ارتباط پوست حیوانات با شکل محراب را بازگو میکند، یکی فرضیهی خانم Stephanie Dalley که معتقد است انسان در آغاز تمدن از اتصال قطعات مختلف بهره برد و پوست گاو یا پلنگ را عینا روی زیراندازهای نمدی و یا بافتههای خود میدوخت. تناولی انداختن شکل محراب بر روی تاچههای بختیاری را (حداقل به عنوان یک فرضیه) نامرتبط با پوست حیوانات نمیداند و در ادلهی خود برای اثبات این امر گروهی از تاچههای بختیار را معرفی میکند که دارای نقوش محرمات و گلگون، ملهم از پوست ببر و پلنگ است. البته وی در ادامهی مطلب خود فرضیات دیگری نیز برای نقوش محرابی مانندِ موجود بر روی تاچهها ارایه میکند.
همچنین در جایی دیگر و در بررسی پوست حیوانات که بر روی برخی از قالیچههای تصویری ایران بافته میشود نظریهی دیگری از خانم Marilyn Ershefsky نقل میکند که معتقد است نقش پوست پلنگ و ببر بر روی قالیچههای درویشی بیارتباط با برخی از سنتهای گذشته نیست. او پس از اشاره به تعداد قابل توجهی از نقاشیهای گذشته ایران که پوست پلنگ در آنها برای پوشش شاهان و قهرمانانی چون کیومرث، هوشنگ و رستم به کار گرفته شده، مسئله این روابط را پیش کشیده است. همچنین معتقد است که بین شکل برخی از قالیچههای محرابی (جانمازی) و شکل پوست حیواناتی مانند پلنگ ارتباطی وجود دارد و ضمن برشمردن تعداد قابل ملاحظهای از نقاشیهای گذشته که شاه را در حال نشسته بر روی قالیچههای جانمازی نشان دادهاند به شباهت بین پوست پلنگ و محراب این قالیچهها اشاره کرده است و بالاخره بهرهگیری شاهان و دراویش را از پوست پلنگ مطرح ساخته است.
به این ترتیب با چند نظر مخالف در ارتباط با نقوش محرابی که از جدیدترین ملاحظات و نگرشهای تاریخی و مطالعاتی بهره برده است آشنا شدیم. اما به نظر نگارنده نمیتوان هیچ گونه تضادی در نظریات مذکور مشاهده کرد بلکه تا حدودی میتوان آنها را با تقدم و تاخر زمانی در تکمیل یکدیگر بازنوشت. در واقع الهام یافتن این نقش از پوست حیوانات که اولین زیراندازهای بشر بودهاند و بهرهگیری از شکل آنها در فضا و فرم خاص قوسدار محرابههای هری و غنی شدن و شیوه بافتن و الگوبرداری از ساختمانهای معابد مهری در ساختن محراب مساجد، پس از ظهور و گسترش دین مقدس اسلام و تبدیل محرابها به مقدسترین مکان مساجد همگی به نوعی سرگذشت این نقش را در آثار، هنرها و باورهای ایرانی جستجو مینمایند. هر چند که مطالعاتی افزون بر آنچه گفته شد نیاز است و یقینِ آن دارم که برخی از پژوهندگان ایرانی که از ارایهدهندگان نظریات مذکور هستند به نتایج جدیدی در اثبات مدعای خویش دست یافتهاند که باید در انتظار چاپ و نشر آثار آنان بود.