در قالي پازيريك چندين عامل ساختاري هست كه درجه بسيار بالايي از مهارت فني و فرشبافي كمال يافته را نشان مي دهد، به اندازه ي كه ممكن است به راحتي دلالت بر فرش بافي شهري داشته باشد. اهم اين عوامل ساختاري بدين شرح است : استمرار يكنواختي و يكدستي بافت و همساني نزديك به يكساني نقش مايه ها، قرينه سازي كامل نقش مايه ها در چهارچوب يك طرح و نقش كاملاً منسجم و متقارن و متوازن، نگاه داشتن اندازه ها و ابعاد و فاصله ها به دقت و وسواس تمام در بافت آدمهايي همانند، اسبهاي همانند و گوزنهاي همانند كه جملگي در صفهاي منظم و آراسته به يك فاصله سنجيده بي كم و زياد در حركت هستند.ديگر، طراحي دقيق و سنجيده تمامي اجزاي اصلي هر يك از ۱۴ سوار، ۱۴ ستوربان، ۲۸ اسب، ۲۴ گوزن، ۲۴ چهارگوشي كه درون هر يك نگاره اي هشت پر به ظرافت و موزوني تمام نقش بسته است.»
قاليبافي
سيروس پرهام در ادامه دلايل خود بر بافت غير عشايري فرش پازيريك مي نويسد : « سخت و دشوار است تصور در وجود آمدن دست بافته اي گره بافته و عشايري كه در هزاره اول پيش از ميلاد مسيح بدين درجه از كمال و سنجيدگي بافت رسيده باشد. اين مطلب مسلماً در مورد فرشهايي ايلياتي مناطق نزديك به مراكز فرشبافي شهري بهتر و آسانتر صدق مي كند تا فرشهايي كه گمان مي رود در آن سرزمين دور دست وحشي يخزده بافته شده باشد. حتي امروز هم نمي توان يافت فرشي عشايري را اصيل و درست كه از روي يك نقشه شطرنجي يا يك الگو و سرمشق و يا يك نمونه دستبافته عينا و جز به جز بافته شده باشد. گذشته از سنجيدگي و ظرافت اعجاب آور بافت، قالي پازيريك آكنده از نقش مايه ها و نگاره هايي است استوار بر طرحي بغايت سنجيده و قانونمند و هدفدار كه چنانكه خواهيم ديد، اين همه با تمدن و فرهنگ مردمان كوچرو و خانه بدوش آلتايي، خواه سكايي، خواه ماساگته، ناسازگار و گاه متضاد است. سكاييان و ماساگتيان بدان مرتبه از ثبات و آرامش اجتماعي نرسيده بودند كه انگيزه و ضامن دست يافتن به اين چنين صورت هنري اصيل و راستين آلتايي خروشان و بي امان و سيلاب وار موج مي زند، كمترين اثري هر چند كمرنگ در قالي پازيريك نيست. هنر آلتايي در هزاره نخست به طور عمده هنر احساس (امپرسيونيسم) و تجريد و انتزاع واقعيتهاي عيني و تلخيص مشهودات بود. اين هنر خاص، گرداگرد سبك ويژه اي از جانورنگاري شيوه يافته تنيده و باليده شده بود كه به گفته يكي از متبحران «تاماراتالبوت رايس» شايد از نابترين نمونه هاي تجريد و انتزاع باشد. وي چگونگي تحول و تكامل اين هنر را در طول ساليان به شيوايي تمام بيان مي دارد كه :«اين بيابانگردان با حساسيتي شگرف و غيرمتعارف در برابر محيط پيرامون خود واكنش نشان مي دادند. هماهن با موج زدن زندگي بر پهن دشتهاي اورآسيايي بيان متعالي امپرسيونيستي و نمادين هنر آنان جان مي گرفت و اين سرزندگي فراگير در سبك خاصي از هنر جانورنگاري خود جوش تجلي مي يافت. چنين بود كه دست و پاي يك جانور اجزاي بدن جانور ديگر مي شد. در هيچ زمان اين هنر خالص تجريدي و آكنده از خيالپردازي و توهم بيابانگردان آلتايي نتوانست حتي به سواد ساحت نگاره سازي طبيعت گراي قالي پازيريك نزديك شود. تا جايي كه مي دانيم از مقابره دره پازيريك يا از گنجينه نقش مايه هاي سرتاسر آن سرزمين پهناور حتي يك شي واحد به زمان ما نرسيده كه اندك مانندگي به سبك جانور نگاري دقيق و راستين قالي پازيريك داشته باشد. بر اسبها و گوزنها بنگريد. استوار و متين و بي دغدغه و طبيعي و واقعي آزاد از هر گونه گرايش تجريدي و آنها را مقايسه كنيد ب همانندهايشان كه در انواع و اقسام اشياي بازيافته آن سرزمين صورت پذيرفته اند. يگانه نمونه مقايسه شدني صف شيراني است كه با طبيعت گرايي تمام بر پارچه اي نقش بسته است كه از گور شماره ۵ بدست آمده و اصل آن بي چون و چرا ايراني است. اشياي هنري سكاييان آلتايي و جنوب روسيه عموماً و بازيافته هاي پازيريك خصوصاً سرشار است از انواع و اقسام آهو و قوچ و گوزن شمالي پهن شاخ و گوزن پيچيده شاخ. اما چند تا از اين جانوران در حالتي تجسم يافته اند كه به حالت چراي آسوده خاطر و بي خيال گوزنهاي خرامان قالي پازيريك نزديك باشد. بنگريد كه چگونه تقريباً جملگي آنان پريشان و در تقلا هستند يا به گونه اي زير بار گران اضطراب و تشنج و آشفتگي خميده شده اند. اين جانوران خواه شكارگر باشند خواه طعمه و شكار، پيوسته گوش به زنگ اند و بي قرار و جهنده و در تكاپو، ناآرام و آشفته خاطر و رميده و هراسان سبعانه هجوم مي آورند و يا سرآسيمه در هم مي پيچند وجدل مي كنند. سرزميني كه هنرمندان و صنعتگرانش به ندرت از تجسم جانوري كه آسوده و نارميده باشد به وجد مي آمدند. و اين همه بر خلاف قالي سر به سر يكپارچه و انعطاف ناپذير پازيريك است